دنیای راز دار

آخرین مطالب

۲۰ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

نه پلکی می زند عقلم، نه راهی می رود هوشم

چراغ خسته ای در انتهای شهر خاموشم

شبیه گنگ حیرانم، همین اندازه می دانم

نه هشیارم، نه سرمستم، نه بیدارم، نه مدهوشم

به دوشم بار شبهایی و روزانی ست پر حسرت

یکی این کوزه های کهنه را بردارد از دوشم

به چشمم نیش و نوش این جهان فرقی ندارد هیچ

نه عسرت می زند نیشم، نه عشرت می دهد نوشم

سکوتستان فریاد است هر سطر غزل هایم

اشارت های پنهانم،  قیامت های خاموشم

نصیحت های واعظ را لبی تر می کنم امشب

به قدر آتش روز قیامت باده می نوشم

به یاران اعتمادی نیست از خاطر اگر رفتم

کجایی ای فراموشی تو هم کردی فراموشم

بیا ای آفتاب مطمئن، خورشید پنهانی

که دست تو گره وا می کند از فکر مغشوشم

علیرضا قزوه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۵:۲۲
دنیا ...

در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم

 می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم

 جانی به تلخی می کََنم ، جسمی به سختی می کشم

 روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم

 در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان

 یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم

 یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم

 یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم

 دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست

 یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم

 از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو

 انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم

 یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان  نیستم

 می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم

 عبدالجبار کاکایی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۵:۰۲
دنیا ...

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم 

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم که شکفتن نتوانم 

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه

گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار

گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شب ها

چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهریت ای گل که در این باغ

چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

شفیعی کد کنی                                                          

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۹
دنیا ...

گر چه دوری می کنم بی صبر و آرامم هنوز

مینمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز

باورش می آید از من دعوی وارستگی

خودنمیداند که چون آورده در دامم هنوز

اول عشق و مرا صد نقش حیرت در ضمیر

این خود آغاز است تا خود چیست انجامم هنوز

من به صد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان

از لبت آورده صد پیغام  دشنامم هنوز

صبح و شام از پی دوانم روز تا شب منتظر

همرهی با او میسر نیست یک گامم هنوز

من سراپا گوش کاینک میگشاید لب به عذر

او خود اکنون رنجه میدارد به پیغامم هنوز

وحشی این پیمانه نستانی که زهر است این نه می !

باورت گر نیست دردی هست در جامم هنوز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۲۱:۵۲
دنیا ...

بی تو آن ظلمی که شادی کرد با من، غم نکرد

گریه هم یک ذره از اندوه هایم کم نکرد

آن قدر دنیای ما با هم تفاوت داشت که

خطبه های عقد هم ما را به هم محرم نکرد

راز دور افتادنم از خویش را از کس نپرس

هیچکس ظلمی که من بر نفس خود کردم نکرد

نیست تأثیری در ایما، لالها فهمیده اند

اینکه ده انگشت کار یک زبان را هم نکرد

نه هراس از آتش دوزخ، نه اخراج از بهشت

آخرش هم آدمی را هیچ چیز آدم نکرد

اصغر عظیمی مهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۶:۲۶
دنیا ...

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۷
دنیا ...

سینه میسوزانی ای دل چون می آغازی سخن 

بس کن این شب ناله ها را  ازچه  خواهی رنج من

جرم و تقصیر از تو بود از یار دیرین بد نگو 

هر چه کرد آن یار شیرین با تو ناز شصت او

هرزگی کردی سزای هرزگی رسوایی است

حاصل رنگ و ریا در عاشقی تنهایی است

از بهشت وصل جانان دوزخ غم ساختی

سینه رنجور من در التهاب انداختی

در کفت بود آنچه عمری آرزو می داشتی 

پرنیان بنهادی و باب کتان برداشتی

ای دل دیوانه بشنو این مرام زندگیست

او که گریان کرد چشمی را نصیبش خنده نیست

وصف گل رویان شنیدی پا ز سر نشناختی

عیش نا اهلان گزیدی تا گل خود باختی

در پس و پیشت گل خوش عطرو بو بسیار بود

آن گلی که از جور تو پژمرده می شد یار بود

همچو شاهین بر ستیغ قله ها پر می زدی

مسخ موشی گشتی و از قله پائین آمدی

با همه خردی ز تو آرامش و شادی ربود

آنچه پائینت کشید از قله ها نفس تو بود

در خم بی راه از خود پشت پا خوردی دریغ

رفت عمری و ندیدی از کجا خوردی دریغ

هر نگاهی محرم دیدار روی یار نیست

هر دلی در عاشقی خوش دست و شیرین کار نیست

یاد باد آن روزگار ای دل که یاری داشتی

در میان باده نوشان اعتباری داشتی

از گذرها می گذشتی خیره سر هنگام جو ی

روز و شب با یار یک دل می نشستی روبه روی

حالیا بی هایو هوی آن سر فرازی ها چه شد  

یار را بازی گرفتی آخر بازی چه شد

این زمان دیگر سر تو با گریبان آشناست

هر دلی ارزان فروشد یار او را این سزاست

آبروی هر کسی در آبروی یار اوست

اعتبار هر دلی در خوبی دلدار اوست

گفته بودم با تو رسم عاشقی اینگونه نیست

پیش یار از دیگری افسانه گفتن خیره گیست

گفته بودم با تو ای دیوانه بس کن سر کشی

بس نکردی سر کشی اکنون اسیر آتشی

شب سحر شد بامداد آمد تو می نالی هنوز                          

نوش جانت زهر حسرت ای دل رسوا بسوز

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۵
دنیا ...

قطره قطره اگر چه آب شدیم

ابر بودیم و آفتاب شدیم

ساخت ما را همو که می پنداشت

به یکی جرعه اش خراب شدیم

هی مترسک کلاه را بردار

ما کلاغان دگر عقاب شدیم

ما از آن سودن و نیاسودن

سنگ زیرین آسیاب شدیم

گوش کن ما خروش و خشم تو را

همچنان کوه بازتاب شدیم

اینک این تو که چهره می پوشی

اینک این ما که بی نقاب شدیم

ما که ای زندگی به خاموشی

هر سوال تو را جواب شدیم

دیگر از جان ما چه می خواهی ؟

ما که با مرگ بی حساب شدیم

محمد علی بهمنی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۸
دنیا ...


عاشقان از گوَن دشت عطش تاق­ ترند

ماهیانی که اصیل­ اند در اعماق ترند

دوره ی آینگی سر شده یا آینه نیست؟

مردم کوچه­ ی آیینه بداخلاق ترند

واعظا موعظه بگذار که وعّاظ عزیز

به تقلاّی گناه از همه مشتاق ترند

راستی را اگر از نان و خورش نیست خبر

این گدایان ز چه از پادشهان چاق ترند؟

پسران و پدران بی­ خبر از حال هم­ اند

روز محشر پدران از پسران عاق ترند

بعد از این نام من و گوشه ی گمنامی­ ها

که غریبان جهان شهره ی آفاق ترند

علیرضا قزوه
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۵
دنیا ...

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد

حامد عسکری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۹
دنیا ...