آدم..
شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۰۳ ق.ظ
از خاک آوردم به عرش و مهترش کردم
از هیچ او را ساختم پیغمبرش کردم
وقتی که رنجِ زندگی تنهاترش می کرد
من سوختم ... من ساختم ... من باورش کردم
از تاک سرخ سینه ام میخانه آوردم
هر جرعه را با خون دل در ساغرش کردم
از استخوان لاغرش رستم تراشیدم
افتاده ای را با محبت سرورش کردم
مغرور و بی پروا شد و ما را ندید انگار
کز سوز دل آتش به جان مجمرش کردم
هی صبر کردم ... صبر کردم ... صبر کردم ... صبر
گویی که با این کار بی پرواترش کردم
وقتی برای خالقش ابلیس شد ، آنوقت
در زمهریر دست هایم کیفرش کردم ...
سودا سیحون
۹۶/۰۱/۱۲