چو نماز شام ، هر کس بنهد چراغ و خوانی
منم و خیال یاری ، غم و نوحه و فغانی
چو وضو ز اشک سازم ، بود آتشین نمازم
در مسجدم بسوزد ، چو بدو رسد اذانی
رخ قبلهام کجا شد ؟! که نماز من قضا شد
ز قضا رسد هماره ، به من و تو امتحانی
عجبا نماز مستان ! تو بگو ، درست هست آن
که نداند او زمانی ، نشناسد او مکانی ؟!
عجبا ! دو رکعت است این ، عجبا که هشتمین است !
عجبا چه سوره خواندم ؟ چو نداشتم زبانی !
در حق چگونه کوبم ؟! ، که نه دست ماند و نه دل
دل و دست چون تو بردی ، بده ای خدا امانی !
به خدا خبر ندارم ، چو نماز میگزارم
که تمام شد رکوعی ، که امام شد فلانی !
پس از این چو سایه باشم ، پس و پیش هر امامی
که بکاهم و فزایم ز حراک ، سایه بانی
به رکوع سایه منگر ، به قیام سایه منگر
مطلب ز سایه قصدی ، مطلب ز سایه جانی
ز حساب رست سایه ، که به جان غیر جنبد
که همیزند دو دستک ، که کجاست سایه ؟ دانی ؟
چو شه است سایه بانم ، چو روان شود روانم
چو نشیند او نشستم ، به کرانه ی دکانی
چو مرا نماند مایه ، منم و حدیث سایه
چه کند دهان سایه ؟ تبعیت دهـانی !
مولانا