بس که آن لبخند سِحر دلفریبی ساخته ست
آدمی مثل من از دنیا به سیبی ساخته ست
خاکیان بالاتر از افلاکیان می ایستند
عشق از انسان چه موجود غریبی ساخته ست
دوستی در پیرهن دارم که با من دشمن است
اعتماد از من برای من رقیبی ساخته ست
"زهر" می نوشاند و من "شهد" می پندارمش!
عقل ظاهربین، چه تردید عجیبی ساخته ست
هر چه می بارد بر این صحرا نمی روید گلی
چشم شور از من چه خاک بی نصیبی ساخته ست
من دوای درد خود را می شناسم! روزگار
از دل بیمار من دیگر طبیبی ساخته ست
دل به شادی های بی مقدار این عالم مبند
زندگی تنها فرازی در نشیبی ساخته ست
فاضل نظری