دنیای راز دار

آخرین مطالب

مـا مـی دویـم و جـاده بـه جـایـی نـمـی رسـد

قـولـی کـه عـشـق داده بـه جـایـی نـمـی رسـد

چـون کـوه روی حـرفِ خـودم ایـسـتـاده‌ام

کـوهـی کـه ایـسـتـاده بـه جـایـی نـمـی رسـد!

دریـا هـنـوز هـسـت ولـی مـانـده‌ام چـرا

ایـن رودِ بـی اراده بـه جـایـی نـمـی رسـد

 دنـیـا هـمـیـشـه عـرصـه ی پـیـچـیـده بـودن اسـت

آدم کـه صـاف و سـاده بـه جـایـی نـمـی رسـد

تـاریـخ را ورق زدم و مـطـمـئـن شـدم

هـرگـز کـسـی پـیـاده بـه جـایـی نـمـی رسـد

مـن حـاضـرم قـسـم بـخـورم مـسـت نـیـسـتـم

ایـن چـنـد جـرعـه بـاده بـه جـایـی نـمـی رسـد !

حسین طاهری

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۱
دنیا ...

منجی نمی‌خواهم رفیقم باش زانو به زانویم قدم بردار
از من فروغی در نمی‌آید زحمت نکش بیخود گلستان‌وار

غمگین‌تر از آنم که می‌دانی دست از سرم بردار بازیگوش 
دست از سر جرّاحی روحم با تیغ طعنه، دشنه‌ی آزار

بگذار تا روح جهان خود، فرزند دوران خودم باشم
افشاگر ویرانی انسان، صورتگر سنگینی آوار

عریان روایت می‌کنم غم را، بی‌رحمی آدم به آدم را
انصاف اندک، طاقت کم را، حرص و فریب و کینه‌ی بسیار

سرخوردگانی با هم و تنها، سوهان روح و جان یکدیگر
در زخم هم انگشت چرخانده، بر ضعف هم بدخواه و کاسب‌کار

من هرچه می‌گویم نمی‌فهمی دیوار سنگینی است بین ما
گویی جهانم را نمی‌بینی بیگانه‌ای با رنج من انگار

الگو نمی‌خواهم کنارم باش اشباعم از پند حکیمانه
زخمی‌تر از آنم که می‌دانی، مرهم به روی زخم من بگذار

سمانه کهربائیان
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۴
دنیا ...

رمضان آمد و مهمان تو خواب است خدایا !

راه گم کرده و دنبال ثواب است خدایا !

نیست ساقی و زمین یک دل آباد ندارد 

حال مردان خرابات خراب است خدایا !

آبرو با بر و رویی برود گر تو نگیری

نقش دینداری ما نقش بر آب است خدایا !

این که این سوی نقاب است که دل می‌‌بَرَد از خلق

بگذر از آنکه در آن سوی نقاب است خدایا !

کی شود سوی تو بی‌رنگ و سبک بار سفر کرد؟

تا که این سفره پر از رنگ و لعاب است، خدایا !

یار در خانه و عمری است که ما گِرد جهانیم

این خودش سخت ترین شکل عذاب است خدایا !

«عهد ما با لب شیرین دهنان» بستی و حالا

کار ما فهم تو از روی کتاب است خدایا !

می‌پرستم صمد ساخته‌ی وهم خودم را

هُبَل من بتی از جنس حباب است خدایا !

زیر باران تو با چتر غرور آمده بودم

خشک ماندم، گله کردم که سراب است خدایا !

گذر عمر نشانده‌ست مرا بر لب جویی

که پر از دسته گلِ داده به آب است خدایا !

قاسم صرافان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۴
دنیا ...

پس از عمری به باطل سر نهادن در پی ات ای عشق

کجا پیدات خواهم کرد؟ پیش که؟ که ات ای عشق؟

در این"گل-پوچ" طولانی گلی رو کن فقط یکبار

پس از صد مشت تو خالی پی در پی ات ای عشق

گم اندر گم چه راهی تو که پایانت رسیدن نیست

اگر چه بیش و پیش از هر رهی کردم طی ات ای عشق

دل من بره ی گمگشته ات بود و دمی نشنید

نشانی های چوپانی،ز بانگ هی هی ات ای عشق 

مگر تقویم تو ای بی بهشت اردیبهشتش نیست؟

که سهم دوزخم دادی حوالت با دی ات ای عشق

به جر افسانه ی"نه" از گلوی تو نزد بیرون

دمیدم هر چه افسون های "آری" در پی ات ای عشق

اگر موعود من با توست هر بار از چه میبینم؟

تورا اما نمی بینم به همراه وی ات ای عشق

به شوق باده ای نوشین دوباره خالی اش کردم

ولی کاری نبود این بار هم گویا می ات ای عشق

حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۴:۱۲
دنیا ...

نه پلکی می زند عقلم، نه راهی می رود هوشم

چراغ خسته ای در انتهای شهر خاموشم

شبیه گنگ حیرانم، همین اندازه می دانم

نه هشیارم، نه سرمستم، نه بیدارم، نه مدهوشم

به دوشم بار شبهایی و روزانی ست پر حسرت

یکی این کوزه های کهنه را بردارد از دوشم

به چشمم نیش و نوش این جهان فرقی ندارد هیچ

نه عسرت می زند نیشم، نه عشرت می دهد نوشم

سکوتستان فریاد است هر سطر غزل هایم

اشارت های پنهانم،  قیامت های خاموشم

نصیحت های واعظ را لبی تر می کنم امشب

به قدر آتش روز قیامت باده می نوشم

به یاران اعتمادی نیست از خاطر اگر رفتم

کجایی ای فراموشی تو هم کردی فراموشم

بیا ای آفتاب مطمئن، خورشید پنهانی

که دست تو گره وا می کند از فکر مغشوشم

علیرضا قزوه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۵:۲۲
دنیا ...

در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم

 می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم

 جانی به تلخی می کََنم ، جسمی به سختی می کشم

 روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم

 در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان

 یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم

 یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم

 یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم

 دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست

 یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم

 از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو

 انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم

 یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان  نیستم

 می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم

 عبدالجبار کاکایی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۵:۰۲
دنیا ...

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم 

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم که شکفتن نتوانم 

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه

گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار

گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شب ها

چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهریت ای گل که در این باغ

چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

شفیعی کد کنی                                                          

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۹
دنیا ...

گر چه دوری می کنم بی صبر و آرامم هنوز

مینمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز

باورش می آید از من دعوی وارستگی

خودنمیداند که چون آورده در دامم هنوز

اول عشق و مرا صد نقش حیرت در ضمیر

این خود آغاز است تا خود چیست انجامم هنوز

من به صد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان

از لبت آورده صد پیغام  دشنامم هنوز

صبح و شام از پی دوانم روز تا شب منتظر

همرهی با او میسر نیست یک گامم هنوز

من سراپا گوش کاینک میگشاید لب به عذر

او خود اکنون رنجه میدارد به پیغامم هنوز

وحشی این پیمانه نستانی که زهر است این نه می !

باورت گر نیست دردی هست در جامم هنوز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۲۱:۵۲
دنیا ...

بی تو آن ظلمی که شادی کرد با من، غم نکرد

گریه هم یک ذره از اندوه هایم کم نکرد

آن قدر دنیای ما با هم تفاوت داشت که

خطبه های عقد هم ما را به هم محرم نکرد

راز دور افتادنم از خویش را از کس نپرس

هیچکس ظلمی که من بر نفس خود کردم نکرد

نیست تأثیری در ایما، لالها فهمیده اند

اینکه ده انگشت کار یک زبان را هم نکرد

نه هراس از آتش دوزخ، نه اخراج از بهشت

آخرش هم آدمی را هیچ چیز آدم نکرد

اصغر عظیمی مهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۶:۲۶
دنیا ...

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۷
دنیا ...