دنیای راز دار

آخرین مطالب

۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

نه از تو نام می خواهم نه از تو کام می خواهم
اهمیت ندارم من، تورا آرام می خواهم

تماشایت مرا کافی ست، عشق تو حرامم باد
خدا ناکرده از لب هایِ تو گر کام می خواهم

سیاهی می رود چشمم، کجا پنهان شدی؟ برگرد!
تُرا ای ماه هر شب بر فراز ِ بام می خواهم

شبیهِ شعرهایِ حافظی، زیبا ، صمیمی، گرم
چمانت در چمن ای سرو گل اندام! می خواهم

نقابِ هر که را برداشتم ابلیس دیدم آه!
تو را ای بهترین در پرده یِ ابهام می خواهم

نمی خواهم کسی جز من بداند رازِ چشمت را
نگاهِ روشنت را غرق در ابهام می خواهم

طنابِ دار دورِ گردن شاعر تماشایی ست

کدامین صبح زود ای دوست؟ من اعدام می خواهم

مرتضی امیری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۳۶
دنیا ...

در ابتدای سفر گفت بی سبب نگرانی

به بوسه گفتمش اما تو نیز چون دگرانی

به یوسف تو هزاران عزیز دست به دامان

تو مثل برده فروشان به فکر سود و زیانی

گل شکفته ی خود را سپرده ام به تو ای رود

به شرط اینکه امانت به آشنا برسانی

مرا در آینه  می بینی و هنوز همانم...

تو را آینه می بینم و هنوز همانی

هزار صبح توانستی و نخواستی اما

رسیدنی ست شبی که بخواهی و نتوانی

فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۱۱
دنیا ...

گاهی باید بی رحم بود…نه با دوست نه با دشمن...

 بلکه با خودت ...و چه بزرگت میکند آن سیلی محکمی که...

 به خودت می زنی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۱۲
دنیا ...

اﻧﺴﺎن ﮐﻪ ﻏﺮق ﺷﻮد ﻗﻄﻌﺎً می میرد؛

ﭼﻪ در درﯾﺎ، ﭼﻪ در رؤﯾﺎ، چه در دروغ، ﭼﻪ در ﮔﻨﺎﻩ،

چه در خوشی، چه در قدرت، چه در جهل، چه در انکار،

چه در حسد، چه در بخل، چه در کینه، چه در انتقام.

 ماهاتما گاندی 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۲۱
دنیا ...

دلم را ورق می زنم

به دنبال نامی که گم شد

در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی

به دنبال نامی که «من»...

منِ شعرهایم... که من هست و من نیست ...

به دنبال نامی که «تو»...

توی آشنا ...ناشناس تمام غزلها ...

به دنبال نامی که «او»...

به دنبال اویی که کو؟

قیصر امین پور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۲
دنیا ...

هیچ چیز بهتر از کار کردن به جای غصه خوردن،آدمی را به خوشبختی نمی رساند.......موریس مترلینگ

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۱۳
دنیا ...

او کوچ نشین بود نیامد که بماند
رفت وبه دلم زخم چنان زد که بماند
من سخت که دلبسته شدم او به گمانم
وابسته شد اما نه در آن حد که بماند
می رفت و دل ساده ام آنقدر به خود گفت:
شاید که مردد شده شاید که بماند
تکرار همین خاطره ها داغ دلم شد
داغی که بماند که بماند که بماند

حسین عباسپور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۴۴
دنیا ...

گفتی که میشناسی و نشناختی مرا 

یک روز در قمار غزل باختی مرا

دنبال اسب وحشی چشم تو روز و شب

می آمدم و از نفس انداختی مرا

من قطعه شعر چشم تو بودم که با قلم

در انزوای تلخ زمین ساختی مرا

اما خراب کرد دلت خانه ای که ساخت

گفتم که آه کاش نمی ساختی مرا

هرچند می شناسمت اما غریبه ای

گفتی که می شناسی و نشناختی مرا

??

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۴۷
دنیا ...

گاهی اوقات صلاح است که تنها بشوی
چون مقدر شده تکخال ورقها بشوی
گاهی اوقات قرار است که در پیله ی درد
نم نمک شاپرکی خوشگل و زیبا بشوی
گاهی انگار ضروری ست بگندی در خود
تا مبدل به شرابی خوش و گیرا بشوی
گاهی از حمله ی یک گربه ،قفس میشکند
تا تو پرواز کنی راهی صحرا بشوی
گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست
باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی
گاهی از چاه قرارست به زندان بروی
آخر قصه همآغوش زلیخا بشوی
من فقط دلنگرانم که خدا ناکرده
بهترین دوست! تو یکروز یهودا بشوی

فروغ فرخزاد

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۵
دنیا ...

چو نماز شام ، هر کس بنهد چراغ و خوانی

منم و خیال یاری ، غم و نوحه و فغانی

چو وضو ز اشک سازم ، بود آتشین نمازم

در مسجدم بسوزد ، چو بدو رسد اذانی

رخ قبله‌ام کجا شد ؟! که نماز من قضا شد

ز قضا رسد هماره ، به من و تو امتحانی

عجبا نماز مستان ! تو بگو ، درست هست آن

که نداند او زمانی ، نشناسد او مکانی ؟!

عجبا ! دو رکعت است این ، عجبا که هشتمین است !

عجبا چه سوره خواندم ؟ چو نداشتم زبانی !

در حق چگونه کوبم ؟! ، که نه دست ماند و نه دل

دل و دست چون تو بردی ، بده ای خدا امانی !

به خدا خبر ندارم ، چو نماز می‌گزارم

که تمام شد رکوعی ، که امام شد فلانی !

پس از این چو سایه باشم ، پس و پیش هر امامی

که بکاهم و فزایم ز حراک ، سایه بانی

به رکوع سایه منگر ، به قیام سایه منگر

 مطلب ز سایه قصدی ، مطلب ز سایه جانی

ز حساب رست سایه ، که به جان غیر جنبد

که همی‌زند دو دستک ، که کجاست سایه ؟ دانی ؟

چو شه است سایه بانم ، چو روان شود روانم

چو نشیند او نشستم ، به کرانه ی دکانی

چو مرا نماند مایه ، منم و حدیث سایه 

چه کند دهان سایه ؟ تبعیت دهـانی !

مولانا

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۳۰
دنیا ...