آواره تر از تو خبری نیست در این شهر
اندوه دل و چشم تری نیست در این شهر
چون پرچم افراشته بر نیزه ی تاریخ
جز آن سر پر درد ،سری نیست در این شهر
توفان چراغ است وهیاهوی تماشا
از شام غریبان اثری نیست در این شهر
تو در تن خود مردی و ما در وطن خود
دلتنگ سفر شو سفری نیست در این شهر
در خویش فرو ریختگانیم چو مرداب
دریاب،بسوی تو دری نیست در این شهر
طبل است که آویخته از شانه ی طبال
جز بانگ دهل شورو شری نیست در این شهر
عبدالجبار کاکایی