مبارکت باشد
امروز روز توست
راه می افتی و می روی
فکرو خیال هایی در سر داری با دوتا پا توی کفش هایت
فرمانت در دست خودت است و چیزهایی میدانی که میدانی
آنکه باید تصمیم بگیرد تو هستی
با هوش تر از آنی که پا به خیابان های نا جور بگذاری اما ...
شاید هیچکدام از خیابان هایی را که دنبالشان میگردی پیدا نکنی
آن وقت حتما راه بیرون شهر را در پیش خواهی گرفت
آنجا ممکن است چیزهایی پیش بیایید برای ادم هایی مثل تو که هم فکر دارند و هم پا
وقتی چیزهایی شروع می کنند به اتفاق افتادن نگر ان نباش غصه نخور
فقط به راهت ادامه بده تو هم کم کم اتفاق خواهی افتاد
وای چه جاها که خواهی رفت
هر جا بروی بهترین بهترین ها خواهی بود بجز وقت هایی که نمی روی
چرا که گاهی وقت ها نمی توانی
ببخشید که این را می گویم اما متاسفانه حقیقت دارد
گاهی در راه ممکن است به چیزی بخوری بامب
یا از جایی که نشسته ای آویزان بشوی
مثلا شاید یک وقت از شا خه ای تیغ تیغی آویزان بشوی
و افراد گروهت همانطور پرواز کنند و تو گرفتار و تنها بمانی
با یک تالاپ نا خوشایند رها می شوی و شاید ....
با یک گرومب ناخوشایند تر گرفتار تر شوی
وقتی گرفتار تر شدی حال و روز خوشی نخواهی داشت
و نجات پیدا کردن از گرفتاری کار ساده ای نیست
بعد می رسی به جایی که خیابانها نه شماره ای دارند نه علامتی
جایی ممکن است آرنج چانه ات هردو پیچ بخورند
دل و جراتش را داری کنا ربمانی ؟یا توی این خیابان ها قدم بگذاری ؟
چه قدر از دست می دهی؟ چه قدر به دست می آوری؟
و اگر توی خیابان رفتی باید به چپ بپیچی یا به راست؟
می بینی متاسفانه ساده نیست کار تصمیم گیرنده
ممکن است آن قد گیج و سر در گم بشوی که مثل برق و باد
در کوچه های پیچ در پیچ فرسنگها بدوی ودر راه های پر پیچ و خم پیش بروی
می ترسم به جایی برسی بی فایده تر از همه ...
جای انتظار کشیدن ...
همه در انتظار .....
نه!! تو اهل این حرف ها نیستی هر طور شده فرار می کنی از زیر بار این انتظار کشیدن
و دست روی دست گذاشتن ........................ادامه دارد
گزیده ای از متن کتاب وای چه جاهایی که خواهی رفت نوشته ی( دکتر زیوس)