یک لحظه بی هیاهو دل را حریم او کن
جز او مخواه از او، او را طلب از او کن
گمگشته تو با توست، خود را مزن به کوری
بگشای چشم، او را در خویش جستجو کن
این نامه سیه را با سوز دل بسوزان
این رنگ تیرگی را با اشک شست و شو کن
یک عمر در بر یار با غیر خو گرفتی
یک شب ز غیر بگریز، با یار گفت و گو کن
همچون نسیم تا کی آواره کو به کویی؟
آیینه باش خود را با یار روبرو کن . . .
غلامرضا سازگار
آمدن رسم و رسوم خودش را دارد
نمی شود که هرکس از راه رسید
سرش را بی اندازد پایین و واردِ خانه ی دل شود
مهمان فرق دارد . . . همیشه عزیز است
همیشه هم مسافر
می آید؛ می نشیند؛ می گوید
می خندد و گاهی هم بغض خالی می کندو بعد می رود
در میانِ بغض هایش شاید یکهو بگوید
می شود بمانم؟
یا مثلا می گوید دوستت دارم
یا اینکه می گوید
من کنارِ تو چقدر آرامم
تو حواست باشد که این ها تنها
یک آرامش است / یک آرامش پس از بغضی خالی شده !
آمدن و ماندن دیوانگی دارد!
میانِ گریه ها خندیدن و در آغوش کشیدن دارد
شانه بالا انداختن و- بی خیالِ بغض هایم من تو را دارم -دارد
آمدن نشانه هایِ کوچک مثلِ
شرمِ اولین کلمات
چشم هایِ پر شده از اشک
نگاه هایِ طولانی از سرِ دلتنگی
و زمزمه هایِ بی صدا
مثلِ : جانا ! چه خوب که آمدیدارد
آمدن حسادت هایِ زنانه
غیرت هایِ به جایِ مردانه دارد
آمدن
ماندن دارد ...!!
عادل دانتیسم
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..
علیرضا بدیع
بعضی شعرهارو بارها آدم میخونه و لذت میبره ولی..
به قولی نمینوشه من امروز این شعرو نوشیدم...