دنیای راز دار

آخرین مطالب

۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

با خیال دوستم داری به چاه افتاده‌ام

در توهّم ، در فرو رفتن به راه افتاده‌ام

اولش بازی و شطرنجی که آخر جنگ شد

تو سپید افتاده‌ای و من سیاه افتاده‌ام

باد در راه‌ست راحت می‌شوی از شرّ من

لکّه‌ی ابری سیاهم روی ماه افتاده‌ام

از خودم از تو ، به آهن‌ها پناهنده شدم

حال من بد نیست ، از چاله به چاه افتاده‌ام

چیست تکلیفِ کسانی که نه خوبند و نه بد

از ثواب آزرده هستم ، از گناه افتاده‌ام

غلامرضا سلیمانی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۴۵
دنیا ...

دلتنگ مثل لحظه ی دیدار می روم

بیزارم از زمانه و بیزار می روم

پر می کنم ز خاطره ات کوله بار را

حالا که از کنار تو انگار می روم

در خاطرم نشسته ای و خوش نشسته ای

اما من از خیالِ تو هر بار می روم

بستی تمامِ پنجره ها را یکی یکی

باشد مرا به حادثه بسپار می روم

باشد مرا رها کن و انکار کن مرا

انکار کن مرا که به انکار می روم

در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس 

پس با دلِ شکسته به بازار می روم

تقدیم می کنم به تو این شعرِ تازه را

آن را به یادگار نگهدار، می روم

جویا معروفی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۰۳
دنیا ...

سیب غلتان رودخانه ی من، آهوی نقش بسته بر چینی
پری قصه های کودکی ام، قالی دستبافِ تزیینی
خُنکای نسیم اول صبح، گرمی چای عصر پاییزی
به چه نامی تو را صدا بزنم؟ لیلی روزگار ماشینی
دور مجنون گذشت اینک من، دور لیلا گذشت اینک تو
دست بردار از این حکایت تلخ، تا بگویم چقدر شیرینی
از کدامین عشیره ای بانو، که در این شهر آسمان زنجیر
شیر از آفتاب می دوشی، میوه از باغ ماه می چینی
ای جهان بر مدار مردمکت، چشم بردارم از تو؟ ممکن نیست
منم آنکس که زندگی کرده، سالها با همین جهان بینی
گیسووان سیاه پوشت را، روی دیوار شانه ها آویز
تا ببینی غزلسرایان را، همه مشتاق شعر آیینی
جنبش سبز فتنه انگیزی، اگر از جای خویش برخیزی
کودتاچیِ مخملی دامن، شورشی! بهتر است بنشینی
عشق حق مسلم من و توست، مابقی را به دیگران بسپار
هرچه داری اگر به عشق دهی، کافرم گر جُویی زیان بینی

مجید آژ

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۲۵
دنیا ...

امشب خدایا ! قصد آغوش تو دارم

سودای کامی از لب نوش تو دارم

گرچه به درگاهت فقیر و ژنده پوشیم

میخواهم امشب تا سحر با هم بنوشیم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۶
دنیا ...

عشق که گویا هوسی هست و نیست..!

کنج دلم یادِ کسی هست و نیست...!

شعلهِ پرواز بسی هست و نیست...!

چشم به قفل قفسی هست و نیست...

مژده فریاد رسی هست و نیست...!  

آمده بودم که کنم بندگی...

در سر من دولت سازندگی...

عشق بیاید...من و پایندگی...

می رسد و میگذرد زندگی...

آه که هر دم نفسی هست و نیست...!  

در سر من فکر تو و درد عشق...

باغچه و باد و من و گرد عشق...

مسجد و منبر همه بر پند عشق...

حسرت آزادیم از بند عشق...

اول و آخر هوسی هست و نیست...!  

 بر در این خانه قفس می کشم...

داد من از دست هوس می کشم...

بر سر تابوت جرس می کشم...

مرده ام و باز نفس می کشم...

بی تو در این خانه کسی هست و نیست...!  

آدمِ احساس دلم خسته است...

پنجره ام رو به تو وابسته است...

هر که مرا دید ز من رسته است...

 کیست که چون من به تو دل بسته است...

مثل من ای دوست بسی هست و نیست...! 

نیما درویش 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۱
دنیا ...

فقط انگار در این شهر، دلِ من دل نیست!

کم رسیدست به رویام ... خدا عادل نیست؟

نا ندارم که برای خودم اقرار کنم:

ترکِ تو کردن و آواره شدن مشکل نیست

لوطیان خال بکوبید به بازوهاتان:

تهِ دریای غم کهنه ی من ساحل نیست

فلسفه، فلسفه از خاطره ها دور شدی

علتی در پسِ این سلسله ی باطل نیست

اشک می ریختم آن روز که بی رحم شدی ...

تا نشانم بدهی هیچ کسی کامل نیست

تا نشانم بدهی عشق جنونی آنیست ...

که کسی ارزشِ ناچیز به آن قائل نیست

آمدی قصه ببافی ... که موجه بروی

در نزن، رفته ام از خویش، کسی منزل نیست!

صنم نافع

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۹
دنیا ...

 باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست

درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست

کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است

در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست

شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است

شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست

اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است

شیخ این مجلس کهن سال است اما پیر نیست

در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است

توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست

همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام

عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست

باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش

خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست

فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۳
دنیا ...