دلم هرقدر ماتم داشت...یا هرقدر تنها بود...
به حالش بهتر از تحقیر و این کوچک شدن ها بود!
و من منفور ماندم در همه افسانه ها...جایی...
که غیرت نام مردان و حسادت ننگ زن ها بود...
نگار فرشچیان
تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم
امروز محتاج توام؛ فردا نمی خواهم
آشفته ام...زیبایی ات باشد برای بعد
من درد دارم شانه ای مردانه می خواهم
از گوشه ی محراب عمری دلبری جستم
اکنون خدا را از دل میخانه می خواهم
می خندم و آیینه می گرید به حال من
دیوانه ام، هم صحبتی دیوانه می خواهم
در را به رویم باز کن! اندوه آوردم
امشب برای گریه کردن شانه می خواهم
علیرضا بدیع
نگرانی برای ماهی ها، نگرانی برای گُلدانت
مدتی می شود که بُغ کردی، در پسِ میله های زندانت
با خودت قهر کرده ای بیخود، لب به چیزی نمی زنی تا شب!
آرزویت شبیه مولاناست « کوه... آوارگی... بیابانت»
پله های حیات غمگین را، آب و جارو نمی کنی دیگر
عصر ها در محل نمی پیچد، عطر نعناع و سیب قلیانت
فیلمهایت همیشه تکراریست ، نقش هایش به هم نمی آیند
می رسی تا جنونِ تنهایی، باز هم در سکانس پایانت
صنم نافع
گاهی به نغمه های دلم گوش می کنم
جز عشق هرچه هست فراموش می کنم
پیری رسید و تار هوس می تنم هنوز
یعنی: شکار لعل لب نوش می کنم
گاهی هم از پیاله ی چشم بتان شهر،
بیتی،قصیده ای ،غزلی نوش میکنم
چون پیچکی که سخت بپیچد به جان سرو
با ماه خویش دست درآغوش می کنم
دیوانه ی سکوتم و لب های بوسه خواه
آواز بوسه ای ست، اگر گوش می کنم
هر بار توبه می کنم از عاشقی و باز
چشمت چه می کند که فراموش می کنم
کمال الدین علاءالدینی شورمستی
حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم
به زنِ توی غزلهات حسادت نکنم
صنم نافع
اصغر معاذی
از تو پنهان می کنم رنگ صدایم را هنوز
پیش چشمت می کنم گم دست و پایم را هنوز
غربتم را با تو قسمت می کنم از راه دور
می پذیری دست های بینوایم را هنوز؟
بشنو آواز مرا از سایه ها و سنگ ها
مُردم اما نیست پایان، ماجرایم را هنوز
چیست آیا جرم انسان جز به دنیا آمدن؟
آنکه می آرد نمی بخشد خطایم را هنوز؟
در زمین جایی ندارم آرزویم مردن است
آسمان نشنیده می گیرد دعایم را هنوز
یوسفعلی میر شکاک