دنیای راز دار

آخرین مطالب

فرصت

چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ب.ظ

باید استاد و فرود آمد

بر آستان دری که کوبه ندارد

چرا که اگر به گاه آمده باشی ، دربان به انتظار توست

و اگر بی گاه ، به در کوفتنت پاسخی نمی آید

...

گذارت از آستانه ی ناگزیر

فرو چکیدن قطره ی فطرانی ست در نامتناهی ظلمات

...

دریغا

       ای کاش ای کاش

                   قضاوتی قضاوتی فضاوتی

                                          در کار در کار در کار می بود !

... اما داوری آن سوی در نشسته است ، 

بی ردای شوم قاضیان

ذاتش درایت و انصاف

هیئتش زمان ...

...

بدرود !

بدرود !

رقصان می گذرم از آستانه ی اجبار

شادمانه و شاکر

...

انسان زاده شدن تجسّد وظیفه بود :

توان دوست داشتن و دوست داشته شدن

توان شنفتن

توان دیدن و گفتن

توان اندوهگین و شادمان شدن

توان خندیدن به وسعت دل ، 

توان گریستن از سویدای جان ، توان گردن به

غرور افراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی ، 

توان جلیل به دوش بردن بارامانت ...

و توان غمناک تحمل تنهایی

تنهایی

تنهایی

تنهایی عریان

انسان ، دشواری وظیفه است

...

دستان بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در بر کشم

هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده

هر بدر کامل و هر پگاه دیگر

هر قلّه و هر درخت و هر انسان دیگر را  ...

رخصت زیستن را دست بسته ، دهان بسته گذشتم

و منظر جهان را تنها

از رخنه ی تنگ چشمی حصار شرارت دیدم

و اکنون

در بی کوبه در برابر و

اشارت دربان منتظر !

فرصت کوتاه بود و سفر جان کاه بود

                                    اما یگانه بود و هیچ کم نداشت

 

احمد شاملو

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۲۲
دنیا ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی