عشق
پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۵۰ ب.ظ
عشق از آغاز مشکل بود و آسانش گرفت
تا که در اوج بهـــــــاران برگــریزانش گرفت
عمری از گندم نخورد و دانه دانه جمع کرد
عشق تو آتش شد و در خرمن جانش گرفت
ابرهای تیره را دید و دلش لرزید... باز
فالی از دیوان افکار پریشانش گرفت:
"یاری اندر کس نمی بینم..." غزل را گریه کرد
تا به خود آمد، دلش از دوست دارانش گرفت
پس تو را نوشید و دستت را فشرد و فکرکرد؛
خوب شد که شوکران از دست جانانش گرفت
چند گامی دور شد...قلبش ولی جا مانده بود
برنگشت و مانده ی جان را به دندانش گرفت!
داشت از دیدار چشمان تو بر می گشت کـــــه
"محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت"
عبدالمهدی نوری
۹۴/۰۸/۰۷
هرکی با این ذکر مصیبت حاج آقا کوثری که روز عاشورا در محضر امام امت خونده، گریه کرده لایک کنه.
واسه شادی روح طیبه امام و شهدا و حاج آقا کوثری هم صلوات