صبر
دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۱ ب.ظ
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نَهِلَد کُشته خود را کُشد آن گاه کِشاند
چو دَم میش نماند ز دَم خود کُندش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گِرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند ، به که ماند ، به که ماند ، به که ماند
هله خاموش که بی گفت از این می همگان را
بچشاند ، بچشاند ، بچشاند ، بچشاند
مولانا
۹۴/۰۸/۲۵
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.