عزیز من!
هرگز از زندگی، آنگونه که انگار گلدانی ست بالای تاقچه یا درختی در باغچه،
جدا از تو و نیروی تغییر دهنده ی تو، گله مکن!
هرگز
از زندگی آنگونه سخن مگو که گویی بدون حضور تو، بدون کار تو،
بدون نگاه
انسانی تو، بدون توان درگیری و مقاومت تو، بدون مبارزه ی تو، پافشاری تو،
سرسختی تو، محبت تو، ایمان تو، نفرت تو، خشم تو،
فریاد تو، و انفجار تو،
باز هم زندگی ست و می تواند زندگی باشد.
زندگی، مرده ریگ انسان نیست تا پس از انسان یا در غیابش،
موجودیتی عینی و مادی داشته باشد. زندگی، کارمایه
ی انسان است،
و محصول انسان، و دسترنج انسان، و رویای انسان،
و مجموعه ی
آرزوها و آرمان های انسان که بدون انسان هیچ است و کم از هیچ.
زندگی
حتی ممکن است خواب طولانی و رنگین یک انسان باشد
بسیار دور از واقعیت بیداری؛
اما به هر حال چیزی ست متعلق به انسان، برخاسته از انسان،
و سرچشمه
گرفته از قدرت های مثبت و منفی انسان.
به یادم می آید که در جایی خوانده ام یا نوشته ام:
« خدای من، زمین بی انسان را دوست نمی دارد و هرگز نیز دوست نداشته است » .
ساختن زمین آنگونه که انسان، روی آن، نفسی به آسودگی و سلامت بکشد،
و بتواند جزء و کل آن را عاشقانه اما نه طمع ورزانه بخواهد و نگه دارد، تنها رسالت انسان است؛
و رسالت تو و من، اگر از داشتن
عنوان پرمسؤولیت و خطیر « انسان » هراسی به دل هایمان نمی افتد...
بانوی من!
ما نکاشته هایمان را هرگز درو نمی کنیم.
چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی